آیین های باران خواهی ، ۲

کچل ها امیدی برای بارندگی باران!

کچل ها امیدی برای بارندگی باران!

خاتون یار: در روزگاری که نبود آب زندگی را از ریتم می انداخت، مردم ایران با مراسم های گوناگون، امید را از دل خاک خشک بیرون می کشیدند. از دعا و نیایش تا جادو و نمایش های آیینی، هر قوم و ناحیه ای برای باران خواهی، روشی خاص داشتند که البته امروزه تقریباً فراموش شده اند؛ مراسم هایی که گاهی رنگ و بوی عرفانی به خود می گرفتند و گاهی هم در حد توسل به هفت یا چهل مرد کچل، دعانویسی، رمالی و... بروز پیدا می کردند.


به گزارش خاتون یار به نقل از ایسنا، خشکسالی در ایران به عنوان یک پدیده اقلیمی، تجربه ای است که در حافظه تاریخی مردم علاوه بر اضطراب با آئین هایی گره خورده است. در روزگاری که ابزار علمی و پیش بینی های هواشناسی در دسترس نبود، مردم با زبان نمادها و آئین ها با طبیعت گفتگو می کردند. هر ناحیه از ایران برای بارندگی باران، رسم و نشانه ای داشت؛ از دعا و نیایش در مساجد و بقعه ها تا اجرای نمایش های آیینی در کوچه و دشت. این آئین ها، گذشته از وجه مذهبی یا جادویی، نوعی مناسک برای رسیدن به یک خواسته جمعی بود.
در گذر سالیان، بخش زیادی از این رسوم کارکرد آیینی خودرا از دست داده و به خاطره تبدیل گشته است، اما اهمیتشان در شناخت فرهنگ مردم پررنگ است، این که بدانیم صد سال قبل که باران نمی باریده مردم چه کارهایی می کردند. از سنگ هایی که در باور مردم «باران زا» بودند تا جادوهایی که باید باطل می شدند، هر یک تلاشی برای برقراری گفتگو و ارتباط با طبیعت بود.
در ادامه و بعد از گزارش «نگاهی به رسوم باران خواهی در ایران» که قبل تر در خبرگزاری ایسنا انتشار یافت، حالا به وجه دیگر این آئین ها می پردازیم. آئین هایی که باآنکه امروز تنها ردی از آنها در کتاب ها و تحقیقات باقیمانده، اما نشانه ای از خلاقیت فرهنگی مردمی اند که حتی در دل بحران، زندگی را با آئین معنا می کردند.

بیشتر بخوانید:

نگاهی به رسوم باران خواهی در ایران

امید به باران از دل سنگ

کی از رسوم وابسته به باران خواهی در گذشته توسل به «سنگ های باران ساز» بود. در بعضی از مناطق در کنار مزارها و زیارتگاه ها سنگ هایی وجود داشت که مردم اعتقاد داشتند اگر این سنگ ها در وضعیت خاصی قرار گیرند، سبب بارندگی باران می شوند. این سنگ در بین عرب زبانان «حجر المطر» و در بین فارسی زبانان «سنگ یده» نام داشت. سابقه تاریخی این رسم چنان است که میرزا عبدالغفار اصفهانی ملقب به نجم الدوله در سفرنامه ی خوزستان که در زمان ناصرالدین شاه آنرا نوشته است، از سنگ سیاهی یاد می کند که در خارج از شهر اهواز قرار داشته و هر زمان که بارندگی باران با تاخیر همراه می شده است، مردم آنرا چند متری جابه جا می کردند تا باران ببارد.
در منطقه ی بختیاری و حد فاصل ییلاق و قشلاق هم بقعه ای به نام شاه قطب الدین وجود دارد که به اعتقاد گذشتگان سنگ های باران ساز در این منطقه هم موجود بوده است. در کنار این زیارتگاه، سه قطعه سنگ استوانه ای وجود داشت که در رأس هریک از آنها فرورفتگی کوچکی دیده می شد. به هنگام خشک سالی، مردم در کنار این سنگ ها که از نظر آنها باران زا بودند، ضمن قربانی کردن گاو و گوسفند، برای بارندگی باران دعا می کردند. البته انتساب خاصیت باران زایی به انواع سنگ ها، بخصوص شهاب سنگ ها تنها مربوط به ایران نیست و در دیگر مناطق جهان هم وجود دارد.

کچل ها؛ امیدی برای بارندگی باران!

اما در دسته دیگری از آئین های باران خواهی اعمال جادویی نقش داشتند. در بعضی از نقاط ایران به هنگام خشک سالی مردم می گفتند: «باران را بند کرده اند». یکی از راه های رها کردن باران از بند هم اجرای رسم «بستن چهل کچلان» است. در لارستان از توابع استان فارس، شب هنگام چند دختر کنار هم جمع می شدند. یکی از دختران ریسمانی به دست گرفته، در وسط می نشست و هریک از دختران چند کچل از اهالی آبادی خود یا آبادی های دیگر را، منوط به آن که آشنا باشند، نام می بردند؛ دختر ریسمان به دست هم به ازای نام هر کچل گره ای به ریسمان می زد. بعد از آن، یکی از دختران کوزه ای از خانه ی یکی از پیرزن های روستا می دزدید؛ آن گاه دختری که ریسمان را گره زده، به بالای بامی که ناودانش رو به قبله بود، می رفت و ضمن خواندن یکی از سوره های قرآن کریم، ریسمان را در ناودان می سوزاند، آب کوزه را روی آن می ریخت و در انتها کوزه را می شکست. آنها معتقد بودند که بدین سان طلسم باران باطل می شود.
در گیلان هم به نام هفت کچل، هفت گره بر ریسمانی می زدند و آنرا به درخت می بستند؛ آن گاه با نیت کتک زدن کچل ها، با چوب دستی بر ریسمان می کوبیدند. در شهرکرد به ازای نام ۴۰ کچل، ۴۰ قطعه چوب را با طناب می بستند؛ سپس طناب را به دیواری آویزان می کردند و با چوب دستی بر آن قطعه چوب ها می کوبیدند. یک نفر ضامن کچل ها می شد که چوب نخورند و قول می داد که تا چند روز دیگر باران بیاید.

از سوزاندن تا بَزَک کردن جمجه ی الاغ!

از دیگر اعمالی که در گذشته برای باطل کردن جادوی باران انجام می گرفت، سوزاندن جمجمه ی الاغ مُرده بود. در کاشمر، به هنگام خشک سالی، مردم معتقد بودند که محتکران جادو کرده اند، به این شیوه که جمجمه ی الاغی را با یک برگ از قرآن کریم به هم بسته و در چاهی آویزان کرده است و هر وقت بخواهد باران بیاید، جمجمه ی الاغ عرعر می کند و این صدا مانع از بارندگی باران می شود؛ درنتیجه خشک سالی ادامه می یافته و محتکران می توانستند گندم های خودرا به هر قیمتی که می خواهند، به فروش برسانند. برای باطل کردن این جادو، مردم جمجمه ی الاغی را بَزَک می کردند، لَچَک و چارقَد بر سرش می بستند، آنرا بر سر یک چوب می گذاشتند و با رقص و شادمانی به طرف چشمه ی آب می بردند. ابتدا هرکس با هر وسیله ای که به همراه داشت، آن قدر بر آن جمجمه می کوبید تا خرد شود؛ سپس آنرا می سوزاندند. در بعضی نقاط هم بعد از سوزاندن آن، دختری خاکستر را در دستمالی ریخته، به سر نهر می رفت و آنرا در نهر می ریخت.
در گناباد با کمی تغییر در اجرای مراسم، کله ی الاغ را زیر ناودانِ رو به قبله ی یکی از خانه ها می سوزاندند و خاکسترش را پیرزنی بطور پنهانی در آب قنات می ریخت. عشایر بیرجند هم رسم داشتند که روی جمجمه ی الاغ، نام ۴۰ کچل را بنویسند و آنرا آتش بزنند؛ جمعیت هم دور آتش به شادی و پای کوبی می پرداختند.
از طرفی برعکس تعبیری که از جمجمه ی الاغ به عنوان یاری دهنده ی نیروهای شر برای تداوم خشکسالی وجود داشت، در بعضی از آئین های باران خواهی، الاغ زنده به عنوان یاری گر نیروهای باران ساز، مورد محبت قرار می گرفت. چنانچه در بعضی شهرهای اصفهان، الاغی را با سُرخاب و سُرمه آرایش می کردند، پارچه های گرانقیمت بر پشتش می انداختند و زیورآلات به آن می آویختند؛ سپس دسته جمعی الاغ را به بالای کوه برده، در آنجا مشغول رقص و پای کوبی می شدند. سپس به آبادی بازمی گشتند و آنرا در کوچه می گرداندند؛ در انتها هم آش باران را که از قبل بار گذاشته بودند، میان مستمندان تقسیم می کردند.

دست به دامن آسمان با دعانویسی

دعانویسی از دیگر آئین های در رابطه با باران خواهی بود. در مشهد، بعضی از دعانویسان در مقابل دریافت مبلغی دعای باران می نوشتند. دعانویس ابتدا هر شب، ۸۰ مرتبه سوره ی کوثر را تا آخر می خواند. بعد «اِنّا اَعْطَیْناکَ» را به حساب حروف ابجد درمی آورد که ۲۷۵۵ می شود؛ آن گاه آنرا با حروف «باران» که برابر با ۲۵۴ است، جمع می کرد و بر طبق قواعدی خاص بر یک لوح به اندازه ۸ × ۸ می کوبید. بعد از آن، دعانویس سحرگاهان یک گلاب پاش، یک چادر، یک تشت مسیِ وقفی و یک جارو برمی داشت و به همراه چند تن از دهقانان، بی آن که کسی آنها را ببیند، به بیابان می رفتند. آنها در بین راه مرتب صلوات می فرستادند و این بیت را تکرار می کردند: «یا رب! سبب رحمت دهقان بفرست/ از دایه ی ابر، شیر باران بفرست» و وقتی به تپه ی نسبتا بلندی می رسیدند، بر سر تپه چادری بر پا می کردند. سپس تخته سنگ صافی می آوردند و دعانویس، لوح دعا را روی تخته سنگ با مرکب می نوشت. او همین طور در اطراف آن، دعای باران و سوره ی کوثر را می نوشت و سنگ را به صورتی که قسمت مکتوب آن رو به پایین باشد، در تشت می گذاشت. بعد از آن، دعانویس با جارو آب تشت را بر بام چادر می پاشید و یکی از همراهانش هم در همان محل با گلاب پاش گلاب می ریخت. آنها این کار را آن قدر تکرار می کردند تا قسمت داخلی چادر چکه کند.
باآنکه بخشی از اجزاء اعمال و رفتاری که در این قسمت توضیح داده شد، شبیه به دعا و نیایش است، اما باید اظهار داشت که کلیت هریک از این رفتارها با دعا و نیایش تفاوت محسوسی دارد. در دعا و نیایش انسان بطور مستقیم خداوند را مخاطب قرار می دهد، اما در افسون ها و باطل کننده ها نیروهای جادویی را هدف قرار می دهد تا بتواند آنها را تضعیف یا نابود کند.

فالگوشی به نیت باران

پیش گویی کردن ساز و کار دیگری بود که در شرایط سخت، تحمل دشواری ها را آسان تر می کرد. مردم معمولا به شیوه های متعدد پیشگویی می کردند و از اوضاع و احوال آینده و تغییرات مثبتی که به برطرف شدن شرایط دشوار زندگی می انجامید، آگاهی پیدا می کردند. در خیلی از مناطق ایران هنگام خشک سالی، اعمال و رفتارهای پیشگویانه و تفأل وجود داشت؛ مثلاً در بعضی نقاط استان فارس، هنگامی که بارندگی باران به تاخیر می افتاد، مردم فال گوش می ایستادند که گونه ای فال است. آنها چون در شب شنبه دست به این کار می زدند، به این مراسم «شوشنبدی» می گفتند. برای این کار پشت در سه خانه فالگوش می ایستادند؛ اگر حرف زدن و گفت و گوی اهل خانه درباره ی باران، آب یا شیر بود از نظر آنها باران می بارید، اما اگر این گفت وگوها درباره ی گرسنگی و تشنگی بود، آنرا بر ادامه ی خشک سالی و بی بارانی تعبیر می کردند.
در نقاطی دیگر مردم نان تافتونی درست می کردند، یک روی آنرا با انگشت نشان می گذاشتند و آنرا از بالای کوه به وسط آب چشمه ای که در پای کوه جاری بود می انداختند. آنها معتقد بودند اگر تافتون از طرفی که نشان دارد، در آب می افتاد، حتما باران می بارید، در غیر این صورت تا مدتی باران نمی بارید.
کوسه گردی یا کوسه گلین یا کوسه برنشستن هم از قدیمی ترین مراسم های آئین باران خواهی است. از آنجا که این مراسم در اغلب شهرهای کشور برگزار می شد، بستر انجام رسوم شبیه به هم بود اما ممکن بود تفاوت های جزئی هم اتفاق بیافتد.

شاهِ بارون و داستان کتک زدن یک بدشانس!

در کرمان کشاورزان فردی را به عنوان «شاه بارون» انتخاب می کردند که مسئول اجرای مراسمی با همین عنوان بود. آنها معمولا کسی را انتخاب می کردند که در کودکی در آب افتاده و جان سالم به در برده بود. شاه بارون هم وزیری را برای خود برمی گزیند و سایر کشاورزان، سپاهیان او به شمار می رفتند. شاه بارون کلاه پوستی یا مقوایی بلندی بر سر می گذاشت، پوستینی وارونه می پوشید، حمایلی از استخوان های قاپ گوسفند و استخوان های دنده و شاخ گاو و قوچ بر گردن می انداخت، غربالی به طرف راست و استخوانی بزرگ و دراز به سوی چپ خود می آویخت و شمشیری به دست می گرفت؛ سپس صورت خودرا با آرد سفید و گونه ها را با دوده سیاه می کرد. سپاهیان او را بر تخت روانی می نشاندند و تخت را بر دوش می گرفتند و شب هنگام در کوچه ها می گرداندند؛ گروهی هم با ساز و دهل آنها را همراهی می کردند. شاه بارون در طول راه، اشعاری با مضمون باران خواهی می خواند: «الله خدا بارون بده/ بارون بی پایون بده/ گندم به اربابون بده/ جو به خردارون بده» و مردم بعد از هر مصرع، برگردان آنرا که همان مصرع اول بود، تکرار می کردند.
شب اول «آبگیران» نام داشت، چونکه شاه بارون و سپاهیانش به هر خانه ای که می رسیدند، اهل خانه به آنها آب می پاشیدند. آنها این کار را دارای شگون و نشانه ی بارندگی باران می دانستند. شب دوم که «هیمه گیران» نام داشت، مردم به سپاهیان شاه ِ بارون در هر خانه یک یا دو شاخه هیزم می دادند. شب سوم «آردگیران» نامیده می شد. در این شب، اهل هر خانه به آنها مقداری آرد یا گندم، پول یا خوراکی می دادند. اگر در مدت این سه شب باران می آمد، همه خوشحال می شدند؛ در غیر این صورت، از هدایای مردم کماچ (نوعی نان) می پختند و مهره ای در آن می گذاشتند و کماچ را میان جمعیت تقسیم می کردند. مهره در نان هر کس می افتاد، او را به عنوان مسبب نباریدن باران، به درختی می بستند و با دشواری کتک می زدند، تا ریش سفیدی می آمد و ضامنش می شد و قول می داد که بزودی باران بیاید. اگر تا روز موعود باران نمی آمد، باردیگر آن فرد یا ضامنش را به درخت می بستند و کتک می زدند.
در بعضی از روایات در شب دوم (هیمه گیران)، پسربچه ای هشت یا نه ساله را لباس زنانه می پوشاندند، دستمال سیاه بزرگی بر سرش می بستند، بَزَکَش می کردند و او را «گشنیزو» می نامیدند. یکی از سپاهیانِ شاه بارون او را روی دوش خود می گرفت و به همراه شاه بارون و دیگران به در خانه های اهالی می رفتند. آنها افزون بر شعرهایی که شب پیش می خواندند، این شعر را هم می خوانند: «گشنیز ما سرش چلیده (چارقدش باز شده)/ گشنیز ما سوزن به خود ندیده/ آی مردمون سوزن بدین/ گشنیزو چارقد طلا / بارون نمی باره چرا؟ / گشنیز ما بیماره / آب غدیر می خواهه»؛ سپس بچه هایی که همراه سپاه شاه بارون بودند، صدای بع بع گوسفند درمی آوردند و شاه بارون می خواند: «قوچ سبز پدرم/ مُردی مُردی صدقه سرم / یکی دیگه جات می خرم/ اون وقت می گم به پدرم/ هلّله میشو»؛ بچه ها مجدداً صدای گوسفند درمی آوردند. آن گاه اهل هر خانه یک سنجاق قفلی به پیراهن گشنیزو می بست. این مراسم در بعضی مناطق با عنوان «لوک بازی» مشهور است.
پی نوشت: این گزارش با بهره گیری از اطلاعات مقاله «باران خواهی» پخش شده بر سایت مرکز دایره المعارف اسلامی، نوشته شده است.


منبع:

0.0 از 5
17
1404/08/23
11:10:33
تگهای خبر: بازی , بیمار , پوست , تحقیقات
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۳ بعلاوه ۱

لینک دوستان خاتون یار

خاتون یار

تگهای خاتون یار

khatoonyar.ir - حقوق مادی و معنوی سایت خاتون یار محفوظ است

خاتون یار خاتون یار

همه چیز درباره زنان
با خاتون یار، دانش و آگاهی خود را در زمینه‌های مختلف افزایش دهید و از آخرین ترندها و نکات کاربردی برای داشتن زندگی شادتر و موفق‌تر بهره‌مند شوید